دیروز یه بچه ای ازم پرسید: فرفره بلدی درست کنی؟؟همینطور که داشت توی چشمهام نگاه میکردمن به عالم بچگیم رفتم به اون روزهایی که از مهدکوک کاغذ رنگی کش میرفتم تا ببرم خونه برای داداش کوچکتر از خودم فرفره درست کنم ....تا غصه نخوره که چرا نمیتونه مثل من بره مهدکوک ..........وقتی میرسیدم خونه همش نگاش به کیف من بود تا نقاشیهامو ببینه ازم بپرسه امروز چه کار دستی بلد شدی؟؟و اینکه بازم یکی از خود کارهای بیک پدرم را کش بریم سرش فرفرمون را با پونز نصب کنیم .....بعدش هم دور تا دور اتاق اون قدر بچرخیم تا سرگیجه بگیریم یا از نفس  بیافتیم .......باتو هستم فرفره بلدی درست کنی؟؟؟دوباره تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم آره ......رفتم یکی از کاغذهایی را که استادمون داده بود سر کلاس به عنوان حل تمرین برداشتم تا اینبار نه بعنوان چکنویس بلکه برای ساختن رویا ی بچگیم ازش استفاده کنم...........وقتی دخترک داشت بافرفره بازی میکرد  عینهو چیز ندیده ها....ازش پرسیدم تا حالا فرفره ندیدی؟؟؟گفت:نه.....پس باچی بازی میکنی؟؟ گفت با کامپیوتر و گیم و.....دلم براش سوخت .اطرافش پر بود از مدرنیته ولی با اشتیاق با یک فرفره ناقابل آنچنان سرگرم بود  که من موقع بچگیم دوست داشتم با یک آتاری بازی کنم ........... آره این روزها فرفره هارا باد برده ........                   فرق ماو بچه های امروزی تا بکجاست ؟؟؟!!!!دیشب خیلی به دوران بچگیم فکر کردم ...یادم افتاد به قلک  قرمز من ودادشم که مشترکا توش پو ل میریختیم و اصلا هدفی برای اینکار نداشتیم ..... فقط دوتایی پولامونا میریختیم توش تا سنگین و سنگینتر بشه ........شاید هم اگه قلکمون سفالی بودو پلاستیکی نبود زود میشکست وپولهاش را به قول مامانم آتیش میزدیم......آخرش هم یه روز وقتی مادرم خونه نبود ازطرف کمیته امداد اومدن در خونم صندوق صدقات را خالی کنند دوتایی بلندش کردیم  بردیم دم در و بخشیدیم به فقرا......حالا عکس العمل مامانم  بماند ......خودمون که هنوز  بعد ۱۵ سال به نادونیمون میخندم ...ولی به نظرم بهترین کار را کردیم ....ای کاش هنوز هم مثل بچگیهامون ساده وهمدل بودیم .......ای کاش

راستی شماهابا پولهای قلکتون چیکار میکردید؟؟؟؟؟ 


 یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک

میدونم از موضوع وبلاگم خیلی فاصله گرفتم ولی دوست داشتم از بچگیم یه بار هم شده یاد کنم