قایق سهرابـــــم آرزوســـــــــــــــــت .....

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

http://bobpic.com/Gallery/87/9/5/Rain_Photography/Part2/Rain_Photography%20(13).jpg

 ز هیــــــــاهـــــــوی  همه  اهل  زمیـــن ، بیــزار شده ام !

هــــــی سهـــراب ، قايـــق ات جايي برای  مــن  دارد؟؟

بهترین آغــــــــــــــــــــــــاز

""  اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ""

سوره مبارکه حدید - آیه ۱۷

با ما چنان کن که با خاک ها کردی.
و با شاخه های بید و سرو های راست کمان
ما را آن دِه که به وسیله باران داده ای
وفروردين و اردی بهشت را
و ما را آن چنان برویان که دشت های لاله را رویانیده ای...
 
http://fpabarja.persiangig.com/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF/%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4.jpg

باران

اگــــــــــــــــر چترت خــــــــــــــداست بگذار ابر سرنوشت هر طور می خواهد ببارد.........

http://golnet2.persiangig.com/chatrekhaterat.jpg

** مولا جان ... جمعه ای دیگر گذشت و نیامدی !
زهرا (س) سخت بیمار است و منتظر ... تا کی باید غربت دوری ات را باور کنیم؟ تا کی هر سال ایام فاطمیه ندبه مادر کنیم؟
مولا جان ... بی تو علی تنها ماند دیگر بس است ... ندبه هایت هر روز غریب تر می شود... دل مادر سوخته تر...!!!!


ادامه نوشته

مکمل نوشت

حیــــــــــــــــــــــــــــــــــا

نـــــــــــخ تسبیـــــــــــــح

ایـــــــــــــــــــــــمـــــــــان

است......................

و تسبیح خیلی ها  ، پاره

و ایـــــمان در این میان

صد تا ، یکی می شود .

http://i0.tagstat.com/image02/0/4f71/007k050Y4ZN.jpg

پ ن = خـــــدایا از این به بعد یک متــــــــــــــــــــرجم به مخلو قاتت

ضمیمه کن اینجا هیچ کس حرف هیچ کس را نمی فهمد.

تسبیحات بانو

http://www.bata.ir/wp-content/uploads/2010/04/95841405819823287459-300x199.jpg     34 الله اکبر

http://www.javaherbazar.com/images/jewel/hallelujah_tasbih_Fetching_31/hallelujah_tasbih_Fetching_31_4.jpg    33  سبحان الله        

http://img.tebyan.net/big/1388/02/15119056189919020722967119218182248129250102.jpg     33   الحمد الله

الهی  ، که نامت با هر تسبیحی آرام می کند دل بی قرارم را !!

 آری  ، می شود با هرنامی صدایت کرد.

ولی من به سبک فاطمه اش را دوست دارم که صد ها بار صدایت کنم .......

انسانم آرزوست

 
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در ودیوار ندارد

کوچه ی بنی هاشم...

شنیده ای بارها حکایت مادر و پسر و سیلی و دیوار را... و هر بار آرزو کرده ای که ای کاش دروغ باشد حکایت تلخ مادر!

انگار هرچه غم و اندوه ست از چادری خاکی نشأت گرفته........


http://ammar14.persiangig.com/image/fateme_zahra.jpg


+   حتی اگر تقویم به روایتی بنویسد شهادت بانو است امروز ، نشان ازغریبی دارد این

      به روایتی هاااااااااا و اینکه ما هنوز منتطر منتقم  فاطمه  (س) هستیم.

+  مابی خیال حرمت مادر نمی شویم      باهرکه خصم زهراست برابر نمی شویم

بعدا نوشت:

امروز بی هدف خاصی پای تلویدیون نشسته بودم حاج آقایی داشت بمناسبت شهادت فاطمه الزهرا (س) سخنرانی میکرد ته عرایضش گفت : قذیما به کسی که برای مظلوم ها گردن کشی میکرد لات میگفتند ، یه روز جوونی که از اون لات ها بود پایان عزاداری برای فاطمه (س) اومد پیشم و با چشم های گریون پرسید  : اون زمان ها توی مدینه یه لات هم نبود؟؟؟؟؟؟

کابوس

پشت چراغ قرمز زندگی خشکم زده است

یا شاید هم ثانیه هایش درجا میزنند

خدایا یادم بده  حرکت را لحظه سبز شدن

http://www.bazarkhabar.ir/Picture/20110918120712_n00002047-b.jpg


دل نوشت :

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم

وبه عبورشان می خندیم

چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم

و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را....

سی سال گذشت.....

بنام معبود جاندگان عاشق!

نوروز که می شود هرچه رنگ خدایی دارد دوباره متولد می شود ،برای همین است که  تولد تو و هم شهادتت با آغاز بهار مصادف شده است.

سفره هشت سین چیده ایم برایت با سین سی امین سالروز رفتن تو (ماندن ما ) سفره ی مان با تمام سفره های ایرانی متفاوت است چون تو متفاوتی و چون زندگی ما ،و کم نیستند خانواده هایی چون ما ، این را بوضوح در گلستان شهدا ، لحظه تحویل سال دیدم که هیچ کس خنده بر لب نداشت وهمه آمده بودند بگویند : که هنوز هم شهدا شرمنده ایم!!

مادر آمده بود و نهارش را آورده بود وآجیل شب عیدش و دید وباز دیدش به همین جا ختم می شد ...

یادم افتاد به عزیز و بابا جان که چه زود آمدند  پیش تو و مثل ما نماندند تا شرمنده تر شوند از زنده بودنی اینچنین.

ما هرسال عید می رویم دید وبازدید ، تو هم آن سال رفتی به دیدار معبودت  وجه عیدی بود آن سال برای ما وبرای تو !30 سال از آن روز ها می گذرد ....هیچ فرقی نکرده دید وبازدید های ما و خودمان نیز وعید هایمان .

آن روزها برای چشمان گریان  مادرت مشتی خاک آوردند که بیا این هم علی ات !

پشیمان است شیطان که چرا شعار " خلقتنی من نار وخلقته من طین " را سر داده است ؟

اما اکنون فلسفه خلقت انسان خاکی را در می یابد !و من پشیمان تر زمزمه میکنم : یا لیتنی کنت تراباً

دلم اشک می خواهد به بهانه تو ، ولی نه برای پروازت خوشحالم ، گرچه حسودیم می شود به تو ، به رفتارت ، به وصیت نامه ات ، به درد دین داشتن ات   واین که از همه ما به خدا نزدیک تری .

علی جان هیچ گاه ندیدمت  جز در رویا هایم ، ولی بیش از پیش نیازمند شفاعتت هستم برای همیشه شاید هم مثل همیشه !

این را بدان که تو رنگی هستی بر بی رنگی این روزهای من......همین!

تولدت

پروازت

بهارت

آسمانی شدن ات

میهمانی ات نزد خدا

همه و همه وهمه مبارکت باد


بعدا نوشت: در دیار ما پیرزنی هست که  همه می گویند هیچ چیز نمی فهمد، من از او پرسیدم شهید مرا می شناسد؟؟ او پس از نگاه به عمق چشمانم گفت: "آری ،رفت به سربازی و دیگر بر نگشت " و من اشک هایی را که چشمانش را قرمز کرد از لابلای چشم های بارانی خودم دیدم......همه دروغ می گفتند

ادامه نوشته