رهایم نکن !
خیلی وقت پیش تر ها همین جا ،توی همین صحن ، پشت همین پنجره های فولادین
قَسَمَت دادم که راهنمایم باشی ، دستم را بگیری ، دل دردمندم را بخری و مرا به خدایت برسانی...
این روزها که سخت دلم گرفته است ، این روزها که به کسی جز تو اعتماد ندارم
و دلم سخت حریمت را می طلبد، این روزها که دوری که دورم ،
این روزها که راه را گم کرده ام ،این روزها که درجا میزنم
این روزها بیشتر از آن روزها دلم میخواهد دستم را بگیری......
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:47 توسط مهاجر