خیلی وقت پیش تر ها همین جا ،توی همین صحن ، پشت همین پنجره های فولادین

قَسَمَت دادم که راهنمایم باشی ، دستم را بگیری ، دل دردمندم را بخری و مرا به خدایت برسانی...

این روزها که سخت دلم گرفته است ، این روزها که به کسی جز تو اعتماد ندارم

و دلم سخت حریمت را می طلبد، این روزها که دوری که دورم ،

این روزها که راه را گم کرده ام ،این روزها که درجا میزنم

این روزها بیشتر از آن روزها دلم میخواهد دستم را بگیری......