شام غریبان
دیشب
نینوا بودم عباس به سختی آبـــــــــــ آورده بود
اربابم حسیــــن و یارانش غسل ش َه ا د ت کرده بودند
سجاده انداخته بودند روبه کعبه
سجده های طولانی و باران چشمانشان
نیایش ها یشان ، خدا صدا زدن هایشان ، وداع هایشان
دل آدمــــــــ را می شکست
امشب ...
مشک ها از صبح خالی اند و عباس نیست
جایی آن پایین - قتلگاه -حسین َم را در بغل گرفته است
سجاده ها و خیام آتش گرفته اند
چشمان همه بارانی ست
چیزی جز صدای فریاد و ناله و بابا و عمه به گوش نمی رسد
امشب کمرم شکست
"در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود ..."
گاه با بذل جان ؛ گاه با خون جگر ...
(شهید مرتضی آوینی)
+ نوشته شده در یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:18 توسط مهاجر
|