دیشب

نینوا بودم عباس به سختی آبـــــــــــ آورده بود

اربابم حسیــــن و یارانش غسل ش َه ا د ت کرده بودند

سجاده انداخته بودند روبه کعبه

سجده های طولانی و باران چشمانشان

نیایش ها یشان  ، خدا صدا زدن هایشان ، وداع هایشان

دل  آدمــــــــ  را می شکست 

امشب ...

مشک ها از صبح خالی اند و عباس نیست

جایی آن پایین - قتلگاه -حسین َم را در بغل گرفته است

سجاده ها و خیام آتش گرفته اند

چشمان همه  بارانی ست

چیزی جز صدای فریاد و ناله و بابا و عمه به گوش نمی رسد

امشب کمرم شکست

منبع عکس: labbaikyahossein.ir


"در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود ..."
گاه با بذل جان ؛ گاه با خون جگر ...

(شهید مرتضی آوینی)