سی سال گذشت.....

بنام معبود جاندگان عاشق!

نوروز که می شود هرچه رنگ خدایی دارد دوباره متولد می شود ،برای همین است که  تولد تو و هم شهادتت با آغاز بهار مصادف شده است.

سفره هشت سین چیده ایم برایت با سین سی امین سالروز رفتن تو (ماندن ما ) سفره ی مان با تمام سفره های ایرانی متفاوت است چون تو متفاوتی و چون زندگی ما ،و کم نیستند خانواده هایی چون ما ، این را بوضوح در گلستان شهدا ، لحظه تحویل سال دیدم که هیچ کس خنده بر لب نداشت وهمه آمده بودند بگویند : که هنوز هم شهدا شرمنده ایم!!

مادر آمده بود و نهارش را آورده بود وآجیل شب عیدش و دید وباز دیدش به همین جا ختم می شد ...

یادم افتاد به عزیز و بابا جان که چه زود آمدند  پیش تو و مثل ما نماندند تا شرمنده تر شوند از زنده بودنی اینچنین.

ما هرسال عید می رویم دید وبازدید ، تو هم آن سال رفتی به دیدار معبودت  وجه عیدی بود آن سال برای ما وبرای تو !30 سال از آن روز ها می گذرد ....هیچ فرقی نکرده دید وبازدید های ما و خودمان نیز وعید هایمان .

آن روزها برای چشمان گریان  مادرت مشتی خاک آوردند که بیا این هم علی ات !

پشیمان است شیطان که چرا شعار " خلقتنی من نار وخلقته من طین " را سر داده است ؟

اما اکنون فلسفه خلقت انسان خاکی را در می یابد !و من پشیمان تر زمزمه میکنم : یا لیتنی کنت تراباً

دلم اشک می خواهد به بهانه تو ، ولی نه برای پروازت خوشحالم ، گرچه حسودیم می شود به تو ، به رفتارت ، به وصیت نامه ات ، به درد دین داشتن ات   واین که از همه ما به خدا نزدیک تری .

علی جان هیچ گاه ندیدمت  جز در رویا هایم ، ولی بیش از پیش نیازمند شفاعتت هستم برای همیشه شاید هم مثل همیشه !

این را بدان که تو رنگی هستی بر بی رنگی این روزهای من......همین!

تولدت

پروازت

بهارت

آسمانی شدن ات

میهمانی ات نزد خدا

همه و همه وهمه مبارکت باد


بعدا نوشت: در دیار ما پیرزنی هست که  همه می گویند هیچ چیز نمی فهمد، من از او پرسیدم شهید مرا می شناسد؟؟ او پس از نگاه به عمق چشمانم گفت: "آری ،رفت به سربازی و دیگر بر نگشت " و من اشک هایی را که چشمانش را قرمز کرد از لابلای چشم های بارانی خودم دیدم......همه دروغ می گفتند

ادامه نوشته

چله نشین حسین(ع)

حسین جان

بالهایت را شکستند                اما پروازت را هرگز

دستهایت را بستند                  اما داستانت را هرگز

پاهایت را بریدند                    اما راهت را هرگز

لبانت را دوختند                     اما پیامت را هرگز

تنت را  کوفتند                      اما غرورت را هرگز

 قامتت را خمیدند                    اما قیامت را هرگز

قلبت را شکافتند                    اما رازت را هرگز

خونت را ریختند                     اما آبرویت را هرگز

دل نوشته عموی شهیدم


حیرانم وسردرگم اینکه  چرا نصیبم نمی شود زیارت حسین (ع). خودم و دینم و واژه هایم همه و همه چله نشین حسین شده اند وزبانم نمی چرخید برای نوشتن وبرای از ته دل نوشتن ........ودستانم نمیرفت برای قلم بر داشتن یادم افتاد  به کسی که سالها پیش قلم را برداشت و نوشت از حسین  با خون سرخ شهادت و نوشت از چیزی که ته دلش سنگینی میکرد . میدانم نه برای نوشته هایش که کنون من شده ام آن ها را نگه بان بلکه برای لیاقت خودش بود که شد شهید که تا ابد زنده  خواهد ماند .لیاقتش رابه حسین که سرور شهیدان است  مدیون بود وبس.  حالایکی از دل نوشته هایش را که برای خودم ازمیان وسایل اتاقش (که تا ازقبل از مرگ پدر بزرگم دست نخورده بود وچیدمانش بر می گشت به قبل از روز پرواز) برداشته بودم , با دکمه های کیبرد نه با خون شهادت کپی کردم ........روحش شاد

اربعین حسینی تسلیت باد


بنام معبود جاماندگان

سال 61بود نه 61 هجری.......61 شمسی

دردشت نینوا نبود نه .....در دشت عباس

72 نفر نه .....7200 نفر وتو علی عزیزم یکی از آن پروانه ها بودی که دو روز پس از آغاز عملیات فتح المبین دور شمع انسانیت گشتی وپر کشیدی ویافتی راه مبین وداع با دنیا را. وبگذریم که چگونه پرپر شدی که جز مشتی خاک,آن هم برای چشمان اشک بار مادرت چیزی بر دوش زمین نماند. مهم این است که مثل شقایق ها تا قیامت زنده ای.

هنرمند بودی وبزرگترین هنرت شهادت,زیرا که "شهادت هنر مردان خداست" وصد البته که مرد بودی.

عموی عزیزم امسال بیست ونهمین سال پراوز آسمانی ات را کنار سفره هفت سین نه برای توکه برای روح بی جان خودمان "یا محول الحول والاحوال " خواندیم ,شاید این سال با شفاعتت تحولی آید در این دل بی یار واین سال آخرین سال انتظار باشد برای منتظران .

علی جان هر سال که شکوفه ها میزند وطبیعت متولد میشود,عطرشهادتت می پیچد در ربان سرخ تنگ ماهیمان و ماهی دلمان بی تابی میکند از نبودنت.

حال آروزویم همه این است خدایا :

یا مرا با او نمیکردی آشنا              یامرا ازاو نمی کردی جدا

چرخ وزمان گشت وگشت تا به روز پروازت رسید (چهارم فرودین 1361) مبارکت باد

برای عموی عزیزم

بدرود ای جاوید آسمانی

ادامه نوشته

بنام خداوند افلاکیان

لطفا با وضو  وارد  شوید

دو کوهه ........... ميعاد گاه افلاکيان

ساختمانهايی چند طبقه که براي استراحت رزمندگان ساخته شده بودند ولي بیشتر بوي نماز شب مي دادند.

حسينيه اي که میگو یند حاجت می دهد ستون هایش  ُ ‌‌حسینیه" حاج ابراهیم همّت".....

همان جایی که شهدا با خدای خود گفتند : فإ لیک یا ربًِ نصَبْتُ  وَجْْهی

َوَ ای دوکوهه آیا می خواهی پادگان یاران مهدی  نیز باشی ؟؟؟  .............  پس منتظر باش

منطقه عملیاتی فتح المبین

 کتاب خدا قبل از عملیات ورقی خورد به منظور استخاره :  إنّا فتحنا لَکَ فتحأ مبیناً

همان جایی بود که عموی شهیدم " هَلْ منْ ناصر ٍ ....."خمینی را لبیک گفت و به قافله پاکان پیوست

همان جایی که معروف است به بن بست هایی که انتها یش  میرسی به خدا و............تقرب

همانجایی که نام یا زهرا کار گشا بود  ............چه برای پر کشیدن چه برای پر زدن

شرهانی  ............ بی نامی.......بی نشانی

چادر های سیاه در باد و  ............ خودمان

غروبی  د لتنگ  و نجواهایی   بی  ......نام

و کربلا.......  محل غروب آفتاب  و سلامی  بر ثار الله با قطره َقطره آب شدن خورشید

خرمشهر

خرمشهر......آزاد ومن  ........ اسیر خویشتن خویش 

مسجد جامع   .......سر بلند و راست قامت  ......منتظر اذان مغرب

شلمچه........ وگنبدی فیروزه ای

فرود گاهی بود که هواپیمایش انسانهایی بودند لایق دیدار و مقصدکجاست ؟؟؟....... خدا

و تو اوج می گرفتی با هر پرواز ........ولی حیف  پر پرواز نداشتی..........

زائران کربلا کمی آن طرفتر سلام میدادند  به ارباب بی سر و از مهران رد می شدند .........خوشحال

ومن پشت سیم خاردارها  ...... خورشید آن طرف و.......حسین ونینوا  .........

ومن پشت سیم خاردارها پرپرمیزدم........ به شوق زیارت.......... به شوق پرواز

نخل های بی سر اروند کنار

نخل های بی سر نه نماد که حس بودن  "عاشقان بی مزار" 

 وهمه عاشقان یک صدا گفته بودند : وضو در اروند  ...........نماز در کربلا

پسری چفیه و پلا ک به د ست ........    ۵۰۰ تومان ُ ۵۰۰ .........  واقعا این قدر کم قیمت ؟؟چقدرارزان؟؟؟

   طلائیه ......  گوشه ای از حرم عباس

فریاد می زدیم علمدار  ُ علمتا نگه دار ....... علمدار . ولی جلوتر که رفتیم دست حاج حسین افتاده بود ......

نا خود آگاه اشک از چشمانت سرا زیر می شد .

هر کجا می رفتی  انگار چشمان حاج همّت  زل زده بود وتماشایت میکرد .

طلائیه که باشی زمان انگار زودتر  می گذرد  و زود باید خداحافظی میکردی "چه سخت بود"

خدایی که همه جا باتو بود ِ می ماند در طلائیه وتو دلت و خدایت را جا میگذاری و غریب میروی ....

هویزه ....نبرد تا پیروزی

کنار این گلزار قشنگ َ با قبرهای منظم  وچهره های جوان  ومعصوم  ِ کاش  ِکاش میشد از حس پیدا و ناپیدای  این بچه ها چیزی نوشت  .... کاش

چذابه ....... تنگه ای که فقط یک خروجی دارد ؟؟ . . . .خدا

مادر و پدری با چشمی گریان ودلی آزرده در میان نی های بی سر  چزابه چشم به راه .............   َ بی  پوتین و بی پلاک  ........ بی مزار  ...... وهنوز انتظار ِ انتظار

پرس وجو لازم نیست  مادری دنبال ستاره ای آمده  که تنها نشانه های باقی مانده از او" راه" است وما به اشتباه صدایشان میزنیم  "مفقود لااثر"

 فکَه یا مکه ؟؟؟؟

آن جا فقط دوست داشتم  کنار یک غربت  که مثل چادر نماز مادرم  ِ کهنه بود  ِبنشینم  .... واز حسین بشنوم و یارانش ....فکه غریب بود اما با صفا  واز" تشنه بودن" و" آب در کنار بودن "خبر می داد

فکه پر بود از مین هایی از جنس پرواز وبه رنگ شهادت که طعمی کمتر از غبطه نداشت

خلاصه آخر مسیر بود فکه .....چه برای ما چه برای بازماندگانی چون آوینی

کاش این دل تاب داشت برای گفتن این بی تابی ها ....کاش
الوداع ای بلا جویان دشت کربلایی

*حال خسته نیستم ...........فقط کمی شکسته ام .....کمی فقط شکسته ام

*کربلا برای دیدنت چشم انتظارم        همه لحظه لحظه ها را میشمارم

*غمم را شهیدان رقم میزنند        که در لحظه هایم قدم میزنند

 *از اتوبوس پیاده میشدم ویادم  ا فتاد که میگویند :" سواره خبر از پیاده ندارد" / با خودم گفتم : آنها که سوار بر بال ملائک رفتند خبر از حال ما پیاده های زمین دارند آیا؟؟؟؟

 *تابرسیم چهل بار زمزمه کردم   : " ألذین یُخرجونهم من الظُلمات الًی النّور"  را .....ولی هنوز تاریکی های درونم  فریاد میکشد به امید یافتن روزنی از نور هستم  .